جدول جو
جدول جو

معنی ای وای - جستجوی لغت در جدول جو

ای وای
(اَ / اِ)
دریغا. حسرتا:
بر مهر چرخ و شیوۀ او اعتماد نیست
ای وای بر کسی که شد ایمن ز مکروی.
حافظ، حلقه و قلابی را گویند که بعد از بارکردن، آن نوار را بر بالای بار اندازند و قلاب را بر آن محکم کرده بکشند. (انجمن آرا). حلقه و قلابی که حلقه را بر نوار پهن نصب کرده باشند و بعد از بارکردن آن نوار را بر بالای بار اندازند و قلاب را بر آن حلقه انداخته محکم بکشند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، یاسا. آئین:
بصدر صاحب دیوان ایلخان نالم
که در ایاسۀ او جور نیست بر مسکین.
سعدی
لغت نامه دهخدا
ای وای
برای اظهار درد و افسوس و بیم و ترس و تقاضای کمک بکار رود
تصویری از ای وای
تصویر ای وای
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از های های
تصویر های های
صدای گریه وناله، شور و غوغای ماتم زدگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وایاوای
تصویر وایاوای
شور و غوغای مصیبت زدگان
فرهنگ فارسی عمید
(اَیْ)
دهی است از دهستان دالوند بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد، دارای 140 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
منسوب به ایغور. - خط و زبان ایغوری، خطی است پیشوایان دین مغل را و این خط تا حدود قرن 15 میلادی در ترکستان متداول بوده است: برسبیل علامت به خط ایغوری التمغایی دادند. (تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 114). زبان و خط ایغوری را فضل و هنر تمام شناسند. (تاریخ جهانگشای). کورکوز به تعلیم خط ایغوری مشغول شد. (تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 226)
لغت نامه دهخدا
قریۀ بزرگی در قضای طاطای از سنجاق و ولایت قسطمونی درمسافت قریب 28 هزارگزی شمال غربی مرکز قضا، و قریب 32 هزارگزی جنوب قصبۀ جبده، و در بحر اسود دارای لنگرگاه است. رجوع به طاطای و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
نخ نخ، رشته رشته:
او مست بود و دست به ریشم دراز کرد
برکند تای تای و پراکند تارتار،
سوزنی،
رجوع به تای شود
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ)
کاشکی. کاش:
مردم آن است که چون مرد ورا بیند
گوید ای کاش کم این صاحب غارستی.
ناصرخسرو.
ای کاش که بخت سازگاری کردی
با جور زمانه یار یاری کردی.
حافظ.
خلقی ز پی من و تو در گفتارند
چون نام من و تو در زبانها آرند
گویند فلانی و فلانی یارند
ای کاش چنان بدی که می پندارند.
(از صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
از ’اوی’، بخشودن و ترحم نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پدر عالی، نام دوتن به بنی اسرائیل: اول سرداری از بنی رأوبن. که در دشت با قارون و داثان و غیره همداستان شد و تسلط و اقتدار موسی را ناچیز انگاشتند. رجوع به سفر اعداد تورات فصل 16 شود. دوم پسر هیل که در جوانی بترغیب پدر جسارت ورزید و خواست یریحو را دوباره بنا کند و بفرمان الهی هلاک شد. رجوع به کتاب اول پادشاهان تورات فصل 16 و 34 شود
لغت نامه دهخدا
(وایَ / یِ)
مرکّب از: بی + وایه، بی ملجاء. بی پناه. (یادداشت مؤلف) ، بی ضرورت و بدون لزوم و حاجت. (ناظم الاطباء)، شاید وای و وایه (وای + ه) صورتی باشد از ’بای’ ریشه مضارع مصدر بایستن
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + والی، بی حاکم و استاندار، بدون حامی، بدون مربی، (ناظم الاطباء)، رجوع به والی شود
لغت نامه دهخدا
شور و غوغای واقعه زدگان را گویند، (از برهان)، به وزن هایاهای به معنی آه و ناله و نوحه به خلاف هایاهای که به معنی شور و شر و نعره و فریادست، (انجمن آرای ناصری)، آه و ناله وفریاد، نوحه، بکاء، (از یادداشت های مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
به معنی زود زود و جلد جلد و شتاب و تعجیل باشد، (برهان)، کلمه تأکیدیعنی زود زود و جلد جلد و بشتاب، (ناظم الاطباء)، به معنی هایاهای که شور و گریۀ مصیبت زدگان است، (برهان)، شور و غوغای ماتم زدگان، (ناظم الاطباء)، هایاهای:
بزد دست و ببرید رومی قبای
برآمد خروشیدن های های،
فردوسی،
چنان آفریند که آیدش رای
که ماندیم و مانیم با های های،
فردوسی،
تا ترا زین پیرهن خود نیست ای جاهل خبر
روز و شب مانده ازینی های های و مفتتن،
ناصرخسرو،
از خداخواهم دل دیوانه ای
های های گریۀ مستانه ای،
(از انجمن آرا)،
صد بار بیش مردم و از بس که بی کسم
یک های های گریه ام از خانه برنخاست،
لسانی شیرازی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
پرش، طیران، پریدن، آواز بال مرغان گاه پریدن، (یادداشت مرحوم دهخدا) :
فغان از این غراب و وای وای او
که در نوا فکندمان نوای او،
منوچهری (نسخۀ خطی از یادداشت مرحوم دهخدا)،
روز رزم او بگیرد عزّ عزرائیل جان
روز بزم او بماند جبرئیل از وای وای،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
شبه جمله ای است دال بر تألم و افسوس و درد و نظایر آن:
وایۀ جامی همین لعلت بود
گر نیاید وایۀ او، وای وای،
جامی (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 420)،
،
کلمه ای است دال ّ بر تأسف و تأثر و درد:
چو کاتبی به شب هجر وایه ام، اجل است
چه وایه ای که به صد وای وای می طلبم،
کاتبی
لغت نامه دهخدا
ارمنی یروان، جمعیت آن در حدود 385000 تن است، کرسی جمهوری شوروی سوسیالیستی ارمنستان، بر رود زانگا، واقعدر میان باغهای میوه و کوهها، بسبب صنایع ماشین سازی و نساجی و شیمیایی از سال 1926م، ببعد جمعیت آن چهار برابر شده است، این شهر در حدود 661 میلادی بنا شده و قرنها بین ایران و عثمانی دست بدست میشده است، شاه عباس اول آنرا از عثمانیها گرفت (1013 هجری قمری)، در جنگهای ایران و روس در زمان فتحعلی شاه به دست روسها افتاد، در 1218 هجری قمری بموجب عهدنامۀ ترکمنچای به روسیه واگذار شد، در آنجا مسجدی زیبا و چند کاخ از آثار ایرانیان وجود دارد، (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وایاوای
تصویر وایاوای
شور و غوغای مصیب زدگان
فرهنگ لغت هوشیار
غلامی بندگی خدمتکاری: پیش یکران ضمیرش عقل را داغ بر رخ کش به لالایی فرست. (خاقانی. عبد. 576) توضیح در دیوان چا. سج. ص: 825 مولایی، تربیت بزرگزادگان، قسمی پارچه کم ارزش: قلمی گر چه بود خواجه ابیاریها همچو لالایی بیقدر غلامست اینجا. (نظام قاری 39 لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تای تای
تصویر تای تای
رشته رشته، نخ نخ
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی گشنی (گشن در پارسی به نرینه ای می گویند که آماده بارور کردن مادینه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ای کاش
تصویر ای کاش
تمنی را رساند کاش، کاشکی خ
فرهنگ لغت هوشیار
آری بخدا قسم آری بخدا سوگند توضیح منوچهری بتخفیف باء آورده: وگرایدون که بباشند زپشت دگران از پس کشتن زنده نشوند ای ربی، (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی رای
تصویر بی رای
بی تدبیر، بی اندیشه، بیفکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایوان
تصویر ایوان
بالکن، تراس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایوار
تصویر ایوار
غروب، عصر
فرهنگ واژه فارسی سره
بی صدا، صامت
متضاد: واکدار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جوی آب
فرهنگ گویش مازندرانی
مانند ما، مثل ما
فرهنگ گویش مازندرانی
از این طرف، این سو، از این سو
فرهنگ گویش مازندرانی
به سمت عقب، عقب عقبی
فرهنگ گویش مازندرانی
نگاه دارنده ی خوک
فرهنگ گویش مازندرانی
شادی، هلهله
فرهنگ گویش مازندرانی